-
من عاشق حرف زدنامونم ینی!
چهارشنبه 28 مرداد 1394 00:09
و همانا ما کسانی هستیم که از منزوی بودن و خانواده پدری و شغل آینده و دانشگاه و غر زدن مامانا می رسیم به آشپزی و نیمروی سوخته و شرلوک هولمز و عذب اوقلی!
-
آدم باس خودشو بلد باشه
یکشنبه 18 مرداد 1394 15:37
ه هرحال ما از اوناش نیستیم که هی درجا بزنیم تو فاز دپرسی و این حرفا. تیلور سویفت گوش میدیم [ از اونایی که دپرسی ترن شروع می کنیم، میرسیم به اونایی که میشه باهاش خونه رو گذاشت رو سر] فیلم علمی-تخیلی می بینیم، یه عالمه هله هوله می خوریم و از همه مهم تر اندازه سهم یه هفتمون کاکائو می خوریم. [کاکائو هله هوله نیست، کاکائو...
-
Now I don't know what to be without you around
یکشنبه 18 مرداد 1394 15:14
زندگی همونه فقط دیگه کسی نیست که گوش بده به تندتند حرف زدنای من .
-
چیزهایی هست که نمیدانی
جمعه 16 مرداد 1394 18:39
*یه چیزاییم هست که نمیشه درموردشون حرف زد، در موردشون نوشت. فقط میشه درموردشون فکر کرد و فکر کردن بهشون فقط دیوونت میکنه. و تو میمونی با یه دنیا حرفای نگفته که هرروز دارن تلنبار میشن رو هم و مچالت میکنن. که نه میتونی غرق بشی توشون، نه میتونی رهاشون کنی. که نه با خط خطی کردن دفتر، نه با آهنگ گوش کردن، نه با فیلم دیدن،...
-
رادیو چهرازی
جمعه 9 مرداد 1394 19:28
رفتیم پایین صندلی وایسادیم به مدیریت گفتیم "ببخشید عزیزم میشه عوض شین؟"
-
صحبتی با خدامون!
پنجشنبه 8 مرداد 1394 23:06
حالا ما خودمون کم در کشمکشیم، توام هی نسخه های اورجینال آرزوهایی که یه عمره قایم کردیم اون پشت مشتای قلبمون رو شبا بنداز تو خوابامون!
-
بیا با هم این شهر را کشف کنیم!
شنبه 3 مرداد 1394 23:35
آن لحظه ای که فیلم شروع شد و تو گفتی "این مانتوها رو دیدی مد شده؟" و من خندیدم. آن لحظه ای که آن مرده که چند ردیف جلوتر نشسته بود یک جعبه شیرینی را خورد و من و تو هی می خندیدیم که "مگه چقد جا داره؟" آن لحظه هایی که هردو ساکت می شدیم و موسیقی فیلم ما را با خود می برد، می برد به دوردست ها. آن لحظه ای...
-
گزارشی از یک روز خوب! :)
چهارشنبه 31 تیر 1394 19:58
سکانس اول "از پنج و ربع تا هفت!" زمان آخرین سکانس را از پشت شیشه خواندم و دلم غنج رفت. فکر این جمعه سرحالم می آورد. سینما با دیوانه ترین فرد روی زمین. روی یکی از صندلی نوهای بی آر تی نشسته بودم. یک صندلی خالی هم بغلم بود. زن جوانی دست بچه دو سه ساله اش را گرفت و سمت صندلی خالی آمد. خودم را جمع کردم تا بچه اش...
-
از شگفتی های جهان
یکشنبه 28 تیر 1394 23:43
"به من اعتماد کن،به من اعتماد کن خودتو از این همه به من اعتماد کن." وقتی فکر می کنم ممکن است مثل تمام نابغه ها که کسی قدردانشان نبود و از تمام محافل علمی و هنری به بیرون پرت شدند،مسخره شدند و گمنام مانند تا دم ِ آخر زندگی،روزی جامعهی هنر به این نتیجه برسد که بنیامین بهادری تمام این مدت نابغه بوده و ترانه...
-
از این سیب سبزام باشه که اصن اوف!
شنبه 27 تیر 1394 23:00
این صدای جیرجیر، وقت شستن سیب!
-
امان از نیمه ها...
شنبه 27 تیر 1394 22:23
چونان صاعقه ای بر من فرود آمدی و دو نیمم کردی نیمی که دوستت می دارد و نیمی دیگر که رنج می برد، به خاطر نیمه ای که دوستت دارد... غادة السمان از این وبلاگ
-
Walking Alone!
پنجشنبه 25 تیر 1394 19:33
پیاده روی تو پیاده رو، به فکر تو به ذهن تو آره !چه حال خوبی میده، فکرای چپ و چل میده شمردن موزاییکا، بدون عدد فقط با نگاه یاد اون لحظه ها که رفته، رفته که دیگه برنگرده یه زمزمه زیر لب، تنهــــــــــــــــــــــا
-
بیا با هم بخونیم!
جمعه 19 تیر 1394 22:18
می شینم رو پله ها و زیر لب شروع می کنم به حفظ کردن لغتای زبان. خودمم هنوز نفهمیدم چجوری میتونم همزمان لغت حفظ کنم و آهنگ گوش بدم و به این فکر کنم که این درخت انجیره چه خوب شده امسال. خیلی سبزه. هنوز انجیراش کامل نشدن، چی میگن بهش؟ نرسیدن! ولی خیلی خوبه این درخته. یه جورایی مغروره. از لا به لای برگاشم آسمون خیلی آبی...
-
پاره ای از تجربیات!
سهشنبه 9 تیر 1394 19:54
در اولین تجربه ی مستقل بودن و از این سر شهر به اون سر شهر رفتن: 1. چسبیدم به میله های بی آر تی. 2. بنا بر توصیه ی مامان که "مواظب کیفت باش" کیف رو بغل کرده و هی دستمو می کردم تو جیبم که از بودن گوشیم اطمینان حاصل کنم. 3. فهمیدم وقتی پیرزن شدم اگه هنوز بی آر تی وجود داشت، نمیتونم ازش استفاده کنم. چون در...
-
برای کلاوس قصه، مهران!
دوشنبه 8 تیر 1394 23:02
سلام رفیق! با خودم گفتم اینو بذارم واسه روز تولدت یا چه میدونم یه روز خاص که یه مناسبتی توش باشه ولی بعدش فک کردم چه فرقی میکنه؟ من میخوام حرف بزنم و چه امروز، چه چهار ماه دیگه. هر روز میتونه روز خاصی باشه. مناسبت خودشو داشته باشه فقط ما باید اونارو خاص کنیم. خودت بهتر از من اینارو میفهمی. داشتم تو history مسنجر می...
-
I'm bored!
پنجشنبه 4 تیر 1394 23:36
اگر بخواهم به طور دقیق این روزهایم را توصیف کنم می شود یک کلمه: ول گردی! ول گردی همیشه هم بد نیست به نظر من. هی می چرخی و کاری نداری و آنقدر فیلم و سریال می بینی و کتاب می خوانی و آهنگ گوش میدهی که سیر می شوی. از یک جایی به بعد خودت هم خسته می شوی و دلت می خواهد کاری باشد که خسته ات کند، از آن خستگی خوب ها. آنقدر...
-
مدادفشاری جوجو!
چهارشنبه 27 خرداد 1394 08:15
می دانید اکثر مردم، بگذارید بگویم قریب به اتفاق همه ی آن هایی که می شناسم نمی دانند من با چه چیزهای کوچکی خوشحال می شوم. حالا بین خودمان بماند که نصف بیش ترشان هم اگر بدانند تلاشی برای خوشحال کردنم انجام نمی دهند. از بین این تعداد پنج شش نفری هم می دانند که چه چیزهایی من را خوشحال می کند ولی باور نمی کنند. یعنی هنوز...
-
و هردو گروه یه جورایی خوبن...!
جمعه 22 خرداد 1394 23:32
ون جاش که درمقابل آدمایی که معتقدن خیلی اخلاق مزخرفی داری و بهتره بری یه نگاهی به خودت بندازی و ببینی که چی هستی و چقد الاغی و اینا آدماییم هستن که بهت میگن چقد فوق العاده ای و ازت میخوان همیشه همینجوری بمونی! پنی یک: یه سری استیکر هست گوشه ی لپتابم که یه تیکه ای از همه ی این آدما رو داره. همه حرفایی که بهم زدن. همه...
-
و این گونه پست در نطفه خفه می شود!
پنجشنبه 21 خرداد 1394 18:57
این جوریه که داری پست می نویسی، میری دو قدم اونوتر آب بخوری، میای می بینی نشستن با یه نیش باز دارن پستتو میخونن. پنی یک: دو روزه هی صدای فامیل دور تو سرم میگه "بَچه بابا!" :D پنی دو: خل شدیم رفت! پنی سه: اگه واقعا نمی خواین جواب کسی رو بدین فقط بگین "حوصلتو ندارم" یا نمی خوام بگم" ولش نکنین با...
-
Tonight I'm going to be crazy!
یکشنبه 17 خرداد 1394 22:57
قبلنا اینجوری نبودم. قبلنا اگه قرار بود امتحانی باشه، پرسشی باشه، چمیدونم کوییزی، کوفتی، زهرماری باشه من از سه روز قبلش یه جوری برنامه ریزی می کردم که دو روز قبلش تموم شه. آدم خرخونی بودم، هنوزم هستم منتها عوض شده یه چیزی این وسط. اولویتا عوض شدن. من اونی بودم که همه کارامو می کردم، بعد اگه "وقت"ـی می موند،...
-
کابوس تموم شد!
یکشنبه 17 خرداد 1394 22:24
هندسه لعنتی رو دادم رفت! هندسه لعنتی رو دادم رفت! هندسه لعنتی رو دادم رفت! هندسه لعنتی رو دادم رفت!
-
هولــــــــــــــــی شت! :|
چهارشنبه 13 خرداد 1394 16:53
اون لحظه ای که می فهمی داری عاشق یه چیزی میشی که تا دو هفته پیش فوشش میدادی. پنی یک: کامنتا بسته میمونه تا مهران حرفی نزنه! :D
-
و نت هایی که خالی می کنند مرا!
یکشنبه 10 خرداد 1394 17:21
حالم گرفته بود. آسمان هم! روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم فکر می کردم این حال لعنتی چطور برمی گردد به حالت قبلی اش؟ هدفون روی گوش هایم بود اما موزیکی در کار نبود. گوشیم شارژ نداشت و یک جورهایی می دانستم حال الانم با آهنگ خوب نمی شود. گزینه های روی میز تک تک خط می خوردند. نوشتن؟ نچ! کتاب؟ نچ! کاکائو؟ نبود! مسخره بازی؟...
-
This is me and I like it!
یکشنبه 3 خرداد 1394 16:50
لیوان چای روی میز رها شده است. به اندازه شش میلی متر، ته استکان چای مانده و من در همه عمرم نشده هیچ مایعاتی را تا ته بخورم. یک جورهایی عادت شده. اصلا هم نمی توانم برایش دلیلی بیاورم. از همان ابتدای زندگی و طفولیت ته لیوان های شیرم همیشه کمی شیر باقی می ماند، ته لیوان های چایم، نسکافه ام. من عادت های خاصی دارم و خب نمی...
-
از جمله دعواهایی که فقط با یه خواهر میشه انجام داد!
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 01:42
به هرحال من سر یه آبنبات چوبی دعوا کردم. نزدیک بود خون همو بریزیم. ولی خو الان خوبم! پنی یک: آبنبات مذکور بدمزه از آب دراومد! :D
-
تریپ همه چی آرومه مثلا!
جمعه 25 اردیبهشت 1394 19:16
هدفون جدیدم، "جوبی"، که آیناز معتقده واقعا اسم مزخرفی داره و ترجیح میده جودی صداش کنه و هردفعه با "اگه دیگه گذاشتم برش داری!" از سوی من مواجه میشه رو گوشام بود و مانع از ورود هرگونه صدای ترمز زدن و راه افتادن و بوق زدن ماشینا میشد. پِلی رو که زدم سینا حجازی شروع کرد به خوندن. خیلی وقت بود منتظر یه...
-
Here is the big difference!
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 23:20
بیش تر مردم غمگینن و دنبال دلیلی واسه خوشحال بودن میگردن. من خوشحالم و منتظرم ببینم کدوم غمی میتونه منو ناراحت کنه. اونقدری که نتونم بخندم!
-
Be What You Want To be. Not What Others Want To See!
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 15:59
کسایی رو داشته باشی که بتونی باهاشون بخندی، بی دغدغه، بدون نگرانی!
-
و این هشداری بود برای بقیه مومنان!
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 21:30
"و آنان دوگروه بودند: گروهی که دوان دوان راهی نمایشگاه کتاب شده و کتاب ها را خریده و برگشته و آن چنان که شایسته انسان باایمان است به خواندن آن مشغول شدند و گروه دیگر، کسانی که نمایشگاه کتاب را قورت داده که اجر زیادی شامل این عمل است اما این گروه اجر خود را به وسیله پزهای فراوان و راه انداختن آب دهان بقیه مومنان...
-
برای آیندگان_6
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 20:45
از دعوا و جر و بحث نترس! اگر دوست دوست باشد، اگر رفیق رفیق باشد، اگر رابطه رابطه باشد، همه چیز حل خواهد شد. درست مثل این می ماند که تندبادی بخواهد درخت کهنسالی را ریشه کن کند. رابطه که ریشه داشته باشد، طوفان که سهل است، هیچ بلای آسمانی قادر به از پا انداختنش نخواهد بود. پنی یک: یه جام خونده بودم وقتی دعوا پیش میاد که...