پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

سکانس برتر

بارون نم نم می باره و زمین دون دون شده با قطره های بارون. ولو میشم روی زمین و سرمو می گیرم رو به آسمون، صدای جیغ یه نفر میاد که "شلوار ورزشیت سفیده ها!" و به دنبالش "گورباباش!" 

 

بچه ها دورم حلقه میزنن و یه نفر میگه "معرفی می کنم دیوونه کلاس!"

 

و نفر بعدی که ادامه میده "البت دیوونه ای که بیست می گیره!"

 

و خب صدای "نشستین جلوی دوربین الاغا" همه رو از جا می پرونه بعدش!


مثلا دوست کیست؟ توضیح دهید! بیست نمره!

دو تا خر که جیغ زنون جیغ زنون باهات میان اونور خیابون برای کپی کردن جزوه ها و هی "مال من پشت رو نباشه!" "مال این پشت رو باشه!" میکنن!

:)

دختری با آستین های دراز!

از اتوبوس پایین پریدم و کوله ام را بالاتر کشیدم. مامان هرسال بند کوله ام را می دوخت که جا به جا نشود ولی امسال به خواست من آزاد مانده بود. پریدم آن طرف خیابان و از کنار مغازه های ساندویچی گذشتم. از آن خیابان خطرناکه هم که هی همه نگران منند به خاطرش هم گذشتم و رسیدم به سر پل.

 

بعد به خودم آمدم و دیدم هی دارم آستین های بلوز طوسیم را می دهم زیر مانتوی سرمه ایم، آن ها هم کم نمی گذاشتند و خودشان را دم به ساعت می انداختند بیرون. آخر سر عصبانی شدم و کشیدمشان بیرون!

 

نگاهشان کردم و یک لحظه حس کردم می توانم دوستشان داشته باشم. می توانم این آستین های دراز را دوست داشته باشم! 

 

بعد هی بیرون تر می کشیدمشان و هی لبخند می زدم به آستین های درازم!:)


چنین فرمود فاطمه!:))

                            - دو تا از دندونام که به دنیا اومده بودن....


صرفا جهت اطلاع رسانی!

زندم! زندم!

 

بیل و کلنگ آوردن و کوچه رو کندن تا خونه بغلی که خیابون بزنن و اینا، وسط تلفنا رو هم هاپولی کردن و این گونه شد که بی اینترنت شدم فورِ وایل! بعد همین جا باید کمال تشکر و تعظیم و احترام رو از خونه بغلیه داشته باشم که مانع رسیدن خیابون به خونه ما شد، که حوصله بوق بوق ماشین و لایی کشیدن ندارم اصلا، حالا اگه فقط موتورا اجازه رد شدن داشتن یه چیزی باز!

 

آلبوم چاوشی! آلبوم چاوشی!

 

دارم قورتش میدم این یکی رو، هر ترک رمانیه برا خودش لامصب! یکی از یکی بهتر، من موندم بین این همه دلبر!بعد آدم دوست داره هدفونو برداره، راه بره گوش بده، راه بره گوش بده!

 

این یکی رو ببینین:


دستمو بالا گرفتم تو ضیافت اسیری
تا تو تا آخر دنیا سرتو بالا بگیری
دستمو بالا گرفتم تا توو قلبت پا بگیرم
تا ببینی با چه عشقی این شکستو میپذیرم

تو یه طوفان من یه جزیره من ناپلئون تو دزیره

جز تو کی میتونست از من همه دنیا رو بگیره
همه دنیا رو بگیره


نقطه ی تسلیم محضم نقطه ی آرامشم بود
اسمتو زمزمه کردم این تمام شورشم بود
توو هوای تو که باشم صاحب کل زمینم
من همه دنیامو دادم زیر چتر تو بشینم

شوق تسلیم تو بودن لحظه لحظه توو تنم بود
بهترین تصویر عمرم عکس زانو زدنم بود
عکس زانو زدنم بود

تو یه طوفان من یه جزیره من ناپلئون تو دزیره

جز تو کی میتونست از من همه دنیا رو بگیره
همه دنیا رو بگیره

 

پنی یک: متنفرم از این که بهم بگن نخند، متنفرم!

خوشبختی میباره!

عرض کنم خدمتتون که بعضی روزا حیلی خوبن اصلا، همین جوری یه هویی با همه خستگیاشون و اعصاب خوردیاشون خیلی خوبن!

 

از بارون دم صبح بگم یا دیدن مائده سر آزمون، از این که هنوزم خره خودمه این تفنگداره!:))

 

از بارون بعد آزمون بگم و دایی که یه اشاره به چتر کرد و خندیدیم که "چتر مال احمقاست!" 

 

از رو چال و چوله پریدنامون و نفسای عمیقی که کشیدیم تو بارون، از برنامه ای که خوب دارم دنبالش می کنم هنوز، خوب دارم درس می خونم!

 

از ترازم که الان دیدمش و از زندگی که دوسش دارم!:)

یه کم مهربون تر بنگر بر ما!

کاغذ صورتی که چسبوندم به کمد، یه لبخند گنده سبز رنگ کشیدم روش و کنارشم دو تو لیستم رو نوشتم. بعد  کم کم دارم حس می کنم می خواد با همین لبخند کش اومده داد بزنه که "پاشو گمشو سر درست!" با همین شدت و حدت!نگران

قاتلان این روزهایمان!_2

در ادامه پست قبل که بسیار گهربار بود، عرض کنم که قاتلان این روزهایمان، سری دو بسیار خوفناک است و شما قضاوت کنید که با وجود اینان دیگه حالی به آدم می مونه؟:دی

 

ادبیات را داشتیم که خوب به نظر می آمد و البته نباید گول ظاهر را خورد که همه اینان فریب دهنگان ما هستند! فقط بگویم که از این معلم هاییست که هی از این شاخه می پرند روی آن شاخه و کلی تاب بازی و میمون بازی دوست دارند و هی باید بگردید اصل مطلب را پیدا کنید. آمدیم سجع را یاد بگیریم رفتیم به قافیه و شعر نو و بعد نیما یوشیج و کارهایش و بعد روی شاخه معلم ادبیات مرده زادگانمان پریدیم. زنگ هم که خورد با یک لحن متعجب و این ها پرسید که "زنگه؟" و سر و صدای بچه ها که "تک زنگه مث که!" دورغ که حناق نیست!

 

هندسه را داشتیم با ولییِمان! ایشان یک اخلاق گندی دارند که اول سالی هیچ کس نمی خواست کلاس داشته باشد با اونجانب و با خوش شانسی فقط هندسه اش به ما رسید و بس! حرف می زنند بسیار و امتحان نمی گیرند و بگیرند هم اصلاح نمی کنند و براساس قیافه و کیف و حال، نمره می دهند!

 

ورزش را داشتیم با زمانی!خنثی

خیلی مزخرفند ایشان و قهرمان ژیمناستیک و این ها، از ما هم انتظار دارند که بدوئیم چون خر و فلج نشویم و بارفیکس بزنیم چون گوریل و نمیریم!

 

جغرافی را داشتیم با پاکدل! خیلی معلم خوبی بود و من خیلی خوشم آمد و در شرف عاشقیت هستم حتی، اصلنم هم به این خاطر نیست که از دوازده صفحه درس، پنج سوال گفت و قرار شد فقط همان ها را بخوانیم!

 

شیمی بود با مهدی نیایمان! مهران گفته بود یک معلم دارد که مدرسه را با مهدکودک اشتباه گرفته، همان! کافیست دهان خود را باز کرده و گفته خسته ایم، با این واکنش رو به رو می شوید "ای جانم! عیبی نداره، این جلسه نمی پرسم!"

 

آمادگی بود با یک نفر حالا، یادم نمی آید اسمش! به قول سیما فوتش کنی می رود تا کانادا! ریزه میزه‌ است و کفش های ده سانتی می پوشد اما چه فایده؟ با همین قد و قواره جوری آمادگی درس می دهد و سوال مطرح می کند که آبا و اجدادش رژه می روند در کلاس!

 

عربی بود با فرجی! و اصلا نکته ی خاصی در مورد این یکی یادم نمی آید! اصلا کسی که نکته خاصی نداشته باشد، به چه دردی می خورد؟


آخرین مورد زبان فارسی بود با سلیمانی! در بدو ورود سلیمانمان، داشتیم درمورد صندلی ها دعوا می کردیم و با ورود اونجانب، دو ردیف بلند شدند و خدا شاهد است که این تعداد بلند شدن هم به احترام جلسه اولی بود! تا وسط کلاس آمد و خواست که همه بلند شوند و اجازه نشستن هم نداد و رفت کیفش را گذاشت روی میز و یک دقیقه زل زد به ما! به یک نفر هم اخطار داد که سرش را صاف کند. بعد که هم اذن نشستن داد، تک تک معنی اسم و فامیل می پرسید و وای به کسی که نمی دانست!راهی اینترنتش می کرد که برو و پیدا کن از لغت نامه!


این ها بودند تمام قاتلانمان، باشد که بتوانیم از دستشان دررویم!

بوق، بوق!

من خیلی خوشحالم، من نمی دونم چیکار کنم، خوشحالیم داره فوران می کنه!

 

ویولت بودلر برگشته!

این است معجزه طبیعت! :D

بعله! امروز که در راه بازگشت به خانه با اتوبوس [ بعله! با اتوبوس برگشت می کنیم، منتظر پست های آتی باشید که مخ خورده خواهید شد!]، فکر نیم نمره ای بودم که سر "اکتین" کم شد و بسیار غمباد گرفته بودم که از اتوبوس پیاده شده و مناظر سرسبز [ در این مورد نیز مخ خورده خواهید شد!] میدان را دیده و بسیار به وجد آمده و خوشحال و شاد و خندان و آهنگ زیرلب زمزمه کنان راهی خانه شدم!

 

خواستم بدانید که لقب دیوانه بدون حکمت و تدبیر نیست، باشد که غافل نشوید!

 

 

پنی یک: این شکلکه چقد باحاله!

 

پنی دو: چقد خوش می گذره!