پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

بعد همین ماها آینده مملکتیم؟!

دو ساله دانش آموز تجربیم بعد اون روز که مغز گوسفندو گذاشتن جلوم واسه تشریح، همه ی تفکراتی که از مغز و اندازش و هیبتش داشتم به فنا رفت. یعنی شما بگو قد یه کف دست میشد؟ نه بگو میشد؟ بعد دانشمندا از تو این یه ذره هیپوتالاموس و هیپوفیز و بطن و کوفت و زهرمار کشیدن بیرون؟ ما که همون اول اسکالپلو برداشتیم مغزو به دو قسمت نامساوی تقسیم کردیم. بعد نشستیم به نظاره تیکه های نامساویمون. :دی


من عاشق حرف زدنامونم ینی!

و همانا ما کسانی هستیم که از منزوی بودن و خانواده پدری و شغل آینده و دانشگاه و غر زدن مامانا می رسیم به آشپزی و نیمروی سوخته و شرلوک هولمز و عذب اوقلی!

هولــــــــــــــــی شت! :|

اون لحظه ای که می فهمی داری عاشق یه چیزی میشی که تا دو هفته پیش فوشش میدادی.

 

پنی یک:

 

کامنتا بسته میمونه تا مهران حرفی نزنه! :D

از جمله دعواهایی که فقط با یه خواهر میشه انجام داد!

به هرحال من سر یه آبنبات چوبی دعوا کردم.

 

نزدیک بود خون همو بریزیم.

 

ولی خو الان خوبم!

 

پنی یک:

 

آبنبات مذکور بدمزه از آب دراومد! :D

Here is the big difference!

بیش تر مردم غمگینن و دنبال دلیلی واسه خوشحال بودن میگردن. من خوشحالم و منتظرم ببینم کدوم غمی میتونه منو ناراحت کنه. اونقدری که نتونم بخندم!

عینک

خیلیم ملوان زبل‌وار!

حدس بزنین کسی که نمیتونست چهل تا درازنشست رو تا پارسال بزنه، الان چطوری تونسته چهل و پنج تا رو بدون عوارض قبلی و بعدی بزنه؟ عینک 

جوابش فقط میتونه یه کلمه باشه:

 

"کاکائو"

حافظه ماهی قرمزوار مثلا!

همین الان اینجانب درحالی که مسواک با زاویه ی 53 درجه با کسینوس 0.6 تو دهنم بود، یهو به ذهنم زد که مگه فردا امتحان دینی ندارم  و الان ساعت 11 نیست مگه؟ و دینی رو همینجوری بخون بخون نمیشه نوزده کشید بیرون ازش پس..

 

بعد دستم رفت سمت قلبم که به میمنت و مبارکی یه سکته ناقص بزنم و دریچه های میترال و دریچه های سه لختی چارلختی همه با هم به باد فنا [درس جدید قندچیه!] که یهو یادم افتاد که اصلا ما امتحانو لغو کردیم و کدوم امتحان؟!

 

:|

والا!

والا به نظر من شما اگه خیلی دلت میخواد جوونای این مملکتو به راه راست و مستقیم و اینا هدایت کنی، به جای فیلتر کردن وبلاگای مردم یه حرکتی بزن این صفحه هایی که میاره "اگر میخواهید ال بیاموزید و بل بیاموزید" و اصن استغفرالله رو فیلتر کن!

 

 

پنی یک:

 

بعد تازه خواهشم میکنه به همین نون و نمکی که خوردیم اگه زیر هیجده ای صفحه رو ببند! آخه دردمو به کی بگم من؟!

تو پاتریک گیج منی!

نشسته شکلکای یاهو رو واسه من تحلیل و تجزیه میکنه و چیزی بیش تر از این از یه پاتریک برنمیاد! :))

 

پاتریک : ساعتم خوشگله؟

باب: =))

پاتریک:  اینم حتما صحنه ی +18 دیده!

باب: =))

پاتریک: میدونی تلفن یعنی چی؟

باب: =))

پاتریک: شیشه ی مانیتورو پاک میکنه، دستش درد نکنه ناموسا!

باب: =))

 

و متوجه شدین که در بیش تر برخوردامون من فقط نقش " از خنده روده برشونده" رو بازی میکنم!


به هرحال آدم باید بدونه چی میخواد!

من بهت گفتم از اون بیسکوئیتا بگیر که روش کاکائو داره.

 

+ مگه همین نیست؟ اینم بیسکوئیته روش کاکائو داره دیگه!

 

- نه، از اونا که بابات میگیره.

 

+ کدوما؟

 

- قرمزا!

 

+ ها! اونا که بیسکوئیت نیستن. اونا کاکائویین که وسطشون بیسکوئیت دارن ولی اینا بیسکوئیتین که روشون کاکائو دارن! نیشخند