پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

از این روزهای ابری

بعضی روزها را نمی شود توصیف کرد. نمی شود گفت آنجایش که فلان اتفاق افتاد. فقط در یک لحظه کل روزت را مرور میکنی و یک لبخند نقش میبندد روی لب هایت. یک لبخند که همراه با خودش حس برفی که از پشت پنجره بر روی درختان پاییزی می ریزد را دارد. که یادآور خط خطی کردن دفترت و هر چند دقیقه یک بار به ساعت نگاه کردن است که بتوانی زیر این برف بدوی. که باعث می شود یک حس خوبی ته دلت باشد با یاد برف هایی که روی دماغت سر میخوردند و خنده هایی که یک جور بی خیالی درشان بود. 


بعضی روزها را نمی شود ثبت کرد. فقط می شود در صندقچه ی خاطره خوب‌ها نگه‌شان داشت. و با هربار خارج کردنشان از صندوقچه، حس سرمای برف می‌نشیند روی دماغت و سر می‌خورد تا روی لب هایت.