پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

خطر!

اخلاق بدیه. جامعه گریزیه اسمش؟ آشناگریزیه؟ هر چی که هست اسمش، بد چیزیه. از یه جا به بعد به خودت میای و میبینی صفحه گوشیت پر شده از پیامایی که میخوای جواب بدی ولی واقعا نمیدونی چی باید بگی، از یه جا به بعدم حوصله هیچ کسو نداری فقط میخوای بشینی پشت میزت و تست فیزیک بزنی و سینا حجازی و محسن چاوشی گوش بدی و دنیات خلاصه بشه تو همینا. از یه جا به بعد دیگه جواب هیچ کسو نمیدی، بعد یه مدت دیگه هیچ کس بهت پیام نمیده و میتونی راحت بشینی پشت میزت به تست زدن. بعد با خودت فکر میکنی همه اینا از کجا شروع شد؟  چی شد که جامعه گریز شدی؟ 


من میترسم. من میترسم که دوباره آدمای اطرافم آسیب ببینن، زخمی بشن و من دلیلش باشم. بدیه یه نارنجک متحرک بودن اینه که هرلحظه ممکنه منفجر بشی و تا شعاع یه کیلومتریت نابود کنی همه کس و همه چیز رو. که دوباره یهو به خودت بیای و ببینی هیچ کس نیست تا یه کیلومتریت و بقیم از صدای انفجار فرار کردن ده کیلومتر اونورتر. یا انفجار تو رو پرت کرده ده کیلومتر اینورتر. نمیدونم. فقط نمیخوام دیگه هیچ کس به خاطر من بشکنه، مطلقا هیچ کس.