لیوان چای روی میز رها شده است. به اندازه شش میلی متر، ته استکان چای مانده و من در همه عمرم نشده هیچ مایعاتی را تا ته بخورم. یک جورهایی عادت شده. اصلا هم نمی توانم برایش دلیلی بیاورم. از همان ابتدای زندگی و طفولیت ته لیوان های شیرم همیشه کمی شیر باقی می ماند، ته لیوان های چایم، نسکافه ام.
من عادت های خاصی دارم و خب نمی توانم هیچ کس را هم قانع کنم که چرا؟! از وقتی که یادم می آید عادت داشتم زنگ در خانه را بزنم، حتی اگر کلید داشتم، حتی اگر خانه خالی باشد. شده مهمان داشتیم، شده طرف خواب بوده ولی من زنگ خانه را زده ام.
من خودکار خودم را دارم، مقنعه خودم را دارم. منظورم این است که همه خودکار خودشان را دارند، مقنعه خودشان را دارند ولی من نمی توانم بدون خودکار و مقنعه ام امتحان بدهم. یعنی هی یک جای مغزم تکرار می شود که این خودکار تو نیست، این مقنعه تو نیست، الان یه فاجعه ی فرازمینی رخ میدهد!
من وسایلم را می شناسم. تک تک خط های بدنه خودکارم، تک تک دوخت هایی که مقنعه ام دارد، تک تک نشانه های موجود روی ماگم. من وسایلم را می شناسم خب؟! من نحوه چیدمان وسایلم را هم می شناسم. میدانم هفت تا کتاب یک ور است و شش تا یک ور دیگر. این چیدمان ها الکی نیستند که. دفعه ی اولی که هردو طرف را هفت تا گذاشته بودم، نصفه شبی کتاب ها ریختند روی سرم وضربه مغزی شدم!
پس لطفا دکوراسیون وسایل من را عوض نکنید. نه دکوراسیون کتابخانه ام را، نه دکوراسیون جامدادیم را! این که سلیقه ی شما این را می طلبد که اتاق من خیلی شلوغ است و بهتر است کمی ملایم تر چیده شود دلیل نمی شود که سلیقه ی من هم همین باشد. کمد من شلوغ ترین کمد دنیاست و من همین کمد را دوست دارم. همین که فوری می توانم دستم را بچرخانم لا به لای کاغذها و در عرض دو ثانیه کاغذ موردنظر پیدا می شود. منتها کمد مرتب عذاب آورترین چیز دنیا برای من است. کاغذ مورد نظر را پیدا می کنم منتها وقتی بیرون می کشمش بقیه کاغذها هم می آیند و کمد دوباره می شود شلوغ! پس از اول شلوغ باشد بهتر است که بعدا شلوغ شود!
این بود عرایض من! :D
same here :-"
نیکطور؟ :-"
تو مقصری! ولی خوب مقصری! :سوت
دیمن؟:رویایی
والا من صب تا شب دارم اپیزود می بینم منتظرم آقامون بیاد رو صحنه فقط!:رویایی
عاشق چى شدى؟! :جیغ
به اشتراک بذار! :جیغ
خودت یادم انداختی بوقی! :جیغ
دیمن گانا کیل می! :جیغ
رجوع شود به تگ اگر من قاتل بودم وبلاگ من:-D:-D
من قاتل نیستم:-D:-D:-D:-D
چه پیشنهاد خوبی اصن!
یکی از حرکاتی که خواهرم باهاش منو به مرز جنون(مثل تو!) می رسوند همین زدن زنگ در بود. اگه کلید داشت هم در می زد...در اون لحظات رسما دلم می خواست با تبر نصفش کنم.
حساسیت شدید نسبت به وسایل خودتو درک می کنم. این یکی عاقلانه اس.
در مورد نصفه خوردن مایعات...اگه من بودم نصف لیوان برات چایی می ریختم. بعد نصفشو می خوردی...دفعه بعد یک چهارم لیوان... و باز تو نصفشو می خوردی.آخرش به این نتیجه می رسیدم که نباید بهت مایعات داد. با جامدات زنده بمون.
منم این جا همه رو به جنون رسوندم منتها الان همه باهاش کنار اومدن!:D
جامدات!:)) اتفاقا مامان امتحان کرد و چون به نتیجه نرسید ولم کرد! :))