پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

فرار از مدرسه!

سر کلاس ریاضی نشستیم و طبعا اصلا به این که "تابع چه کوفتیه و زوج مرتب چیه؟" گوش نمی‌دیم و تنها فکر و ذکرمون شده اون نیم ساعت کلاس احکامی که قراره بعد از کلاس ریاضی داشته باشیم.

- سیما نمی مونیما! باید جیم بزنیم!

- پ ن پ! می شینیم جزوه برداریم می کنیم!

 

همون لحظه ناظم در کلاسو می زنه و اهن و اوهون کنون:

- آقای زمانی کلاس تموم شد نذارین بچه ها برن، یه ده دقیقه ای کلاس هست.

 

آره جون عمت! ده دقیقه؟ نیم ساعت مارو نگه می دارین این جا! خب حالا هرچی می خوان راه های دفاعیشونو بیش تر کنن، ما آخرش جیم می‌شیم.

 

- خسته نباشین.

 

زمانی کیف و کتاباشو جم می‌کنه و بی توجه به سفارش ناظم از کلاس می‌ره بیرون و طبعا منم که چسبیده به در نشستم، قصد دارم اولین نفری باشم که می‌دوه از پله ها پایین، اما یه نفر از ردیف عقب، میگ میگ مانند از کلاس می‌زنه بیرون و روانشناسی جمع که به کار می‌یوفته، همه مثل زندانیای از بند آزاد شده پشت سرش از رو پله ها پرواز می‌کنن.

 

حیاط با نفس نفس زدنا و صورتای قرمز طی می‌شه و همه با سرعتی باورنکردنی سوار ماشینا می‌شن و دو دقیقه بعد ناظم می‌مونه و کلاس خالی!نیشخند

زیر آسمون این شهر!

نباید تو آسمونا دنبال خوشبختی گشت، خوشبختی یعنی همین زیر پا گذاشتن سنگ فرشای خیابونای                                                                این شهر با بهترین دوستت!

روزمرگی

!می نویسم، راهنمایی می کنم و بازم می نویسم

!انیمه می بینم، کتاب می خونم، بازی می کنم و وول می خورم

!همه کاری می کنم به جز اونی که می دونم باید بکنم


من چرا درس نمی خونم؟

بسم الله!

سلام به همگی!

  

یه هو هوس مهاجرت زد به سرم و این گونه شد که دیوونه از میهن بلاگ به پرشین بلاگ کوچ کرد!  

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا کوچ کنم ولی بالاخره دل کندم از divoonekhooneh.mihanblog.com

 

هستیم این جا!

 

پنی1: خوبم!

پنی2: می خوام از یه جایی شروع کنم!

پنی3: