پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

برای آیندگان_6

از دعوا و جر و بحث نترس!

 

اگر دوست دوست باشد، اگر رفیق رفیق باشد، اگر رابطه رابطه باشد، همه چیز حل خواهد شد.

 

درست مثل این می ماند که تندبادی بخواهد درخت کهنسالی را ریشه کن کند. رابطه که ریشه داشته باشد، طوفان که سهل است، هیچ بلای آسمانی قادر به از پا انداختنش نخواهد بود. 


پنی یک:

 

یه جام خونده بودم وقتی دعوا پیش میاد که دونفر بیش از حد به هم نزدیک شده باشن. اصطکاک و این حرفا...

آدمی را آدمیت لازم است!

یه چیزی که نمیتونم در مورد آدم بزرگا درک کنم همین فراموشیشونه. میگم یعنی یادشون رفته بچه بودن چجوریه، نوجوون بودن چجوریه. همشون وقتی صحبت میرسه به "نحوه رفتار با نوجوانان" [مثل این که نوجوان یه موجود غیرقابل تربیته که از یه سیاره ی ناشناخته اونور کهکشانا اومده!] همشون عین بلبل بلدن حرف بزنن و اگه ولشون کنی از موفقیتایی که در این زمینه داشتن [زمینه رام کردن این موجودات ناشناخته!] میتونن برات داستان ها بگن و حماسه سرایی ها بکنن. 

 

نمی فهمم! این که آدم بزرگا فکر میکنن هرجوری دلشون خواست میتونن با ما حرف بزنن و عب نداره اصلا، ما که نمی فهمیم ناراحت شدن چیه. مهم فقط اینه که ماها لال بشیم و در برابرشون مثل پاستیل منعطف باشیم. همیشه اونی که باید خفه بشه ماییم و آخرشم ما از چیزی به نام "ادب" برخوردار نیستیم. 

 

خیلیاشون حتی فک میکنن روشن فکرتر از اینا تو دنیا پیدا نمیشه و اصلنم مهم نیست که چارتا کتاب تو عمرشون بیش تر نخوندن. اصلا اینا روشن فکر به دنیا اومدن، روشن فکر زندگی میکنن و روشن فکرم از دنیا میرن. 

 

آدمای درس درمونیم هستن این وسط. طرف واقعا میدونه واسه چی داره زندگی میکنه و صرفا فک نمیکنه درمورد هرچیزی حق با خودشه. 

 

میگم یعنی آدم باشید!

 

هیچی، همین دیگه!


we can be bad as we can be good!

Murder lives forever
And so does war
It's survival of the fittest
Rich against the poor
At the end of the day
It's a human trait
Hidden deep down inside of our DNA

One man can build a bomb
Another run a race
To save somebody's life
And have it blow up in his face
I'm not the only one who
Finds it hard to understand
I'm not afraid of God
I am afraid of Man

Is it running in our blood
Is it running in our veins
Is it running in our genes
Is it in our DNA
Humans aren't gonna behave
As we think we always should
Yeah, we can be bad as we can be good

Underneath it all, we're just savages
Hidden behind shirts, ties and marriages
How could we expect anything at all
We're just animals, still learning how to crawl

We live, we die
We steal, we kill, we lie
Just like animals
But with far less grace
We laugh, we cry
Like babies in the night
Forever running wild
In the human race

Another day, another tale of rape
Another ticking bomb to bury deep and detonate
I'm not the only one who finds it hard to understand
I'm not afraid of God
I'm afraid of Man

You can see it on the news
You can watch it on TV
You can read it on your phone
You can say it's troubling
Humans aren't gonna behave
As we think we always should
Yeah, we can be bad as we can be good

Underneath it all, we're just savages
Hidden behind shirts, ties and marriages
How could we expect anything at all
We're just animals, still learning how to crawl
Underneath it all, we're just savages
Hidden behind shirts, ties and marriages
Truth is in us all, cradle to the grave
We're just animals still learning to behave

All the hate coming out from a generation
Who got everything, and nothing guided by temptation
Were we born to abuse, shoot a gun and run
?Or has something deep inside of us come undone
Is it a human trait, or is it learned behavior
?Are you killing for yourself, or killing for your savior

Underneath it all, we’re just savages
Hidden behind shirts, ties and marriages
How could we expect anything at all?
We’re just animals still learning how to crawl
Underneath it all, we’re just savages
Hidden behind shirts, ties & marriages
Truth is in us all, cradle to the grave
We’re just animals still learning to behave

 

                                                                           savages

The Theory Of Everything

- گفته بودین که به خدا اعتقادی ندارین. پس فلسفه ای برای زندگی دارید که بهتون کمک کنه؟


+ واضحه که ما فقط گونه ای پیشرفته از اولیه ها هستیم روی یه سیاره ی کوچک، که به دور ستاره ای متوسط میگرده در حومه ی بیرونی صدها میلیارد کهکشان.

 

اما...

 

از زمان طلوع تمدن، مردم در طلب یافتن قانون اصلی حاکم بر دنیا بودن. باید چیز خیلی خاصی در رابطه با حدود و کرانه های جهان وجود داشته باشه و چه چیزی میتونه از این خاص تر باشه که هیچ حد و مرزی وجود نداره؟!

تلاش انسان ها هم نباید مرزی داشته باشه.


ما همگی با هم متفاوتیم. زندگی هرچقدر بد به نظر بیاد...

همیشه کاری هست که بشه رفت سراغش و توش موفق شد.

 

تا زمانی که زندگی هست ، امـیـد هم هست!

انصافانه‌س؟!

والا یه زمانی بود ما همش حرف میزدیم بلد نبودیم چجوری بنویسیمشون. الان بلدیم چجوری بنویسیمشون منتها نمیاد لامصب، نمیاد!


برای آیندگان_5

میدونی بدترین چیز تو دنیا چیه؟ دروغ؟ خیانت؟ سه گرفتن تو درس هندسه؟ یا از دست دادن رفیقت؟ اشتباه گفتن بهت! گرفتنِ باورت بدترین چیزیه که میتونی تو این دنیا پیداش کنی! یه زمانی هست که تو کم کم یه باوری رو از دست میدی. مثلا باور به این که یه دنیایی هست اون بیرون بالای ابرا و بالاخره یه روز میرسی بهش که بهت توصیه میکنم اینارَم از دست ندی منتها بدون که اینارو خودت از دست میدی. کسی مسئول نیست واسه از بین رفتن این باورت!

 

ولی...ولی...گرفتن باورت...

 

Trying hard to forget!

چرا الان دارم سعی می کنم نشون بدم که واسم مهم نیست درحالی که هست؟ چرا دارم سعی می کنم با دیدن فیلم کمدی و هی بلندتر خندیدن یادم بره؟ چرا میخوام اونقد حرف بزنم بلکه  یادم بره؟ چرا دارم سعی می کنم بنویسم بلکه یادم بره؟ چرا هیچکس نیس من باهاش حرف بزنم بلکه یادم بره؟ چرا یادم نمیره؟

واسه کوچولوی درونتون!

آن حضرت بعد از شنیدن آلبوم اتوبوس قرمز دور اتاق چرخیده و بلند بلند میخواند:


دودو اسکاچی

آنی مانی کَـــلــــــاچـــــــــی

آن مان نباران

دودو اسکاچی

آنی مانی مانی مانی مانی مانی کَلاچی

 

                                                                                                  دودواسکاچی

          

  خیلی باحالن اینا! 

به شدت پیشنهاد میشه! 

مثلا بیاین خطرناک بشیم!

لعنتیا! لعنتیا!

 

همشون مینویسن منتها فقط بعضیاشون...فقط بعضیاشون میتونن تا اون اعماق روحتو بهت نشون بدن. دست بذارن رو کشف نشده ها! چیزایی از خودتو بهت نشون بدن که خودتم تا حالا ندیده بودی. این نویسنده های لعنتی...اینا!

 

یه لحظه کتاب تو دستته و لحظه ی بعد دیگه فقط کلمه های کتاب نیستن که می خونی، که می بینی! مثل این که تونسته باشی از بین یه مشت کلمه ی چاپ شده رد بشی و برسی به اونطرف همه ی این داستانا! اونجایی که خودتم نمی فهمی کِی صفحه های کتابو ورق میزنی، کِی دستات میلرزه واسه ورق زدن صفحه ها، واسه دیدن چیزی که صفحه ی بعد واست به ارمغان میاره. 

 

نویسنده ها خوب بلدن. بلدن چجوری بین کلمه هاشون تا سرحد مرگ بترسوننت، چجوری همزمان خوشحال و ناراحتت کنن. بلدن چجوری همه چیزو منطقی جلوه بدن انگار که از اول همه چیز همین جوری پیش میرفته و اصلا "هی! توی احمق چه حرفی از منطق و علم و قانون داری؟" 

 

همیشه فکر میکردم آدمایی که خیلی میدونن خطرناکن و منطقا فکر میکردم این دونستن با خوندن به دست میاد. هرچقدر بتونی بیش تر کتاب بخونی و سعی کنی بیش تر از دنیا سر دربیاری، میتونی یه چیزی بیش تر از آدمای دور و برت بدونی ولی چندوقتی میشه که فهمیدم. که خطرناکن آدمایی که میدونن، که میخونن منتها آدمایی که میتونن بنویسن خطرناک ترن! 

 

این آدما انگار یه جورایی بلدن چه جوری کنترلت کنن و این یه کم زیادی ترسناکه! 

 

جی کی رولینگ، دی جی مک هیل، سی اس لوئیس، ال ام مونتگمری، لمونی اسنیکت و بقیه نویسنده هایی که کتاباشون همیشه یکی از مهم ترین چیزایی بوده که من تو زندگیم به دست آوردم. مثلا هنوز ابتدایی بودم که بچه ها از این سوالای مسخره می پرسیدن که "اگه خونه آتیش گرفت و تو فقط تونستی یه چیزو با خودت ببری چیه؟" و من واقعا نمیفهمیدم چرا باید جواب بدم وقتی جواب معلومه! من منتظر بودم همه ی بچه ها بگن که کتاباشونو میبرن یا حداقل یه جلد کتاب ببرن یا خودشون. اونوقت چه جوابایی میشنیدم! خیلیا اصلا کتاب نداشتن! همون وقتا بود که فهمیدم بقیه مثل من وقتی هشت سالشون بوده "هزار و یکشب" رو نخوندن و فهمیدم نباید فکر کنم خنگم که نتونستم بفهمم معنی "در پوست خود نگنجیدن" چیه!

 

ولی من هنوز امید دارم که مردم بخونن که بعدا یاد بگیرن بنویسن و اون وقت دنیا پر بشه از آدمای خطرناک! :D

 

چند روز قبل دوتا دوقلو واستاده بودن بغل ردیف کتابای هری پاتر و نارنیا و یه جورایی انگار مردد بودن. یکیشون از باباش پرسید که کدومشو انتخاب کنه و بابائه نارنیا رو واسشون انتخاب کرد. ولی من می دونستم که برمیگردن. برمیگردن و بقیه ی کتابای اونجام میخونن و شاید حتی خودشونم یاد بگیرن بنویسن!

 

آدما میخونن، می نویسن و دنیا جای بهتری میشه!

 

مطمئنم! :)


دی دی ری ری، دی دی ری ری، دی دیم دی ری ری!

بشکن بشکنه

بشـــکن

من نمی شکنم

بشـــکن

من نمی تونم

میتــونی

چطوری بشکنم؟

تـــق تـــق

چطوری بشکنم

تـــق تـــق

اینجا بشکنم یار گله داره

اینجا بشکنم یار گله داره

اونجا بشکنم یار گله داره

این عاشق بیچاره چقدر حوصله داره

حاجی فیروزم

بـــله

سالی یه روزم

بـــله

 

 

پنی یک:

 

اینو گوش بدید! عــــیـــــــــدتــــــــونــــــــــم مبــــــــــــارک!