پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

سی و دو دقیقه!

یکهو اس ام اس می دهد که "زنگ بزنم حرف بزنیم؟" چند دقیقه ای دست دست میکنم تا "کورو سنسی" آخرین دیالوگ این قسمتش را بگوید و جواب میدهم "زنگ بزن." 

 

زنگ می زند و سی و دو دقیقه حرف می زنیم. سی و دو دقیقه ای که خود خودم بودم بدون هیچ وانمود کردنی. سی و دو دقیقه ای که از هرکسی و هرچیزی حرف زدیم. از کلاس ها و معلم ها گرفته تا فیلم های جدید سینما. سی و دو دقیقه ای که تند تند حرف زدم، با صدای سرماخورده و تودماغیم حرف زدم. سی و دو دقیقه ای که درباره زمین و زمان غر زدم و تو گوش کردی. تو غر زدی و من گوش کردم. سی و دو دقیقه ای که با هم خندیدیم. با هم سکوت کردیم.

 

می دانی؟ رفاقت لازم نیست خاص باشد، رفاقت باید واقعی باشد.