پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

غر می زنیم!

من معمولا آدم "تلافیشو بعدا سرت درمیارم"‌ ـی نیستم. یعنی یادم نمی آید که کاری را انجام داده باشم در جهت گرفتن انتقام. من در این زمینه ها حافظه ام از ماهی قرمز هم کمتر است و هیچ وقت سر این که فلانی فلان روز سال فلان جور با من حرف زد، برای سال ها ننشسته ام حرصش را بخورم و نقشه بکشم برای تلافی کردنش. که هی منتظر لحظه ی مناسبش باشم که "الان یه چیزی میگم که تا کجاش بسوزه." اکثرا فردای فلان روز یادم رفته که فلانی فلان جور با من حرف زده. [مثلا حتی یک نفر که جای این فلان ها را بگیرد.]

 

ولی بعضی اتفاق ها از یاد آدم نمی روند. هرچقدر هم ماهی قرمز باشی و خوش بین، یادت نمی رود. یادت نمی رود که چطور بعضی ها ذوقت را در نطفه خفه می کنند و تو با خودت قسم می خوری که دیگر هیچ وقت، هیچ وقت! هیچ فیلم، کتاب یا هرچیز ذوق کردنی دیگری را با آن ها به اشتراک نگذاری. قسم می خوری که دفعه ی بعدی که خواستند درباره ی ذوقیاتشان حرف بزند، هی خیره شوی به نقطه ای در دوردست ها و مثل این فیلم های کمدی بی علاقگیت را یک جور ضایعی نشان بدهی. ولی می دانید؟ نمی شود. چون این افراد همان طور که از سطرهای قبلی پیداست ذوقیاتشان به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد و بیش تر این تعداد جز ذوقیات بیشمار من هم هست. 

 

و یک نکته دیگر. آقا بعضی از این مردم چقدر غر میزنند. "اون جا کوچیکه. این جا بارون اومده نم داره. اون جا حسینقلی خان ننشسته من نمیام. این جا من خاطره ی بد دارم از بچگیم. اون جا هیچ ایرادی نداره فقط من دوسش ندارم." یعنی آدم در کل ساعات معاشرتش با این افراد فقط پوکرفیس به دوربین خیره می ماند که "به کدامین گناه حقیقتا؟"