پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

ولی حداقل تلاشمونو بکنیم واسه رسیدن بهشون!

خب! من همین الان تصمیم گرفتم میخوام چیکاره بشم!

 

ینی همیشه یه وقتایی رویا میبافتم که آره فیلان میکنم و بهمان میکنم و یه عالمه کاکائو و پاستیل و لواشک تو ذهنم هی وول میخوردن و هر روز بیش تر و بیش تر به خودشون شکل میگرفتن. ولی خب همشون یه رویا بودن. قرار نبود من هیچ وقت کارخونه ی شکلاتی داشته باشم یا یه موتور که از پاستیلای رنگارنگ شفاف ساخته شده باشه و بتونه بچرخه و بچرخه و بچرخه.

 

چارلی و کارخونه ی شکلات سازی رو دیده بودم. اون وقتا که بچه تر بودم دیده بودمش ولی دوباره دیدمش. بعد گس وات؟ تو خونه یه جو کاکائو، پاستیل و هیچ هله هوله ی دیگه ای موجود نبود. می تونین منو تصور کنین که با یه بغض در گلو و چشمای گربه شرک وار نشستم جلوی فیلم مذکور و هرلحظه بیش تر از پیش میخوام لپتابو بخورم. 

 

خیلی از آدما جرئت ندارن از آرزوهاشون حرف بزنن، ینی فک میکنن هرچی بیش تر درموردشون حرف بزنن، آرزوهاشون دست نیافتنی تر میشن و ترجیح میدن آرزوهاشونو یه جایی تو اعماق ذهن و فکرشون دفن کنن به امید این که شاید یه روزی، یه جایی آسمون سوراخ بشه و بومب! آرزوشون برآورده بشه. 

 

یادمه هیچ وقت اینجوری نبودم. من به همه گفتم که میخوام صخره نوردی یاد بگیرم، میخوام یه روزی با موتور ویراژ بدم جلوی مدرسه و الانم میگم که یه روزی میزسه، یه روزی میرسه که یه کارخونه ی شکلات سازی میسازم. 

 

بذار بخندن، ینی مهم نیست واسم. یادمه پارسال بود که قرار شد همه برن سازی که عاشقشن رو یاد بگیرن و برسن به یکی از آرزوهاشون. چندنفرشون حتی میدونستن قراره با کی شروع کنن به زدن سازاشون. ولی فک می کنین چی شد؟ الان من هفت ماهه دارم ویولن میزنم و هیچ کدوم از دوستان نرفتن دنبال آرزوهاشون.

 

دوست ندارم این آدمارو. چرا باید دور شدن آرزوهامونو تماشا کنیم و هیچ کاری نکنیم. مثل این میمونه که خودمونو از کشتی که ناخداشیم بیرون بندازن و ما بشینیم به دور شدن کشتی!

 

یه روزم میرسه که یه کارخونه دارم، یه کارخونه ی شکلات سازی!

 

نزدیکه! :)

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مجال خواه پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 22:20

راجعِ اون کارخونه شکلات سازی.. مدیونی تورِ علمیِ فیری برای من نذاری؟ لعنتی مدیونی می‌فهمی.. نه می‌فهمی؟.. شکلات.. شکلات.. شکلات!

دقیقا این شکلی: :آب دهان سرازیر شدن

:|

:))

نمیذارم دلت بسوزه بعد هی قیافت اون شکلی شه بخندیم!=))

مجال خواه پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 22:19

راضیِ از خودراضیِ همیشه راضی! [رِدیکِلس دی:]

و اما شغل، ما هم تصمیم گرفتیم، خیلی وقت پیش. و همچنان بش عقیده داریم.. و اون حرفت، صحبت کردن راجعِ اَشغال دی: و اینا، فک می‌کنم آره. خعلی درسته، چون اگر تمامِ دنیایی که دارم و راجعش صحبت نکردم رو فاکتور بگیریم، من هیچ وقت راجعِ شغل و آینده مورد علاقم صحبت نکردم و مطمئنم دم‌دم های کنکور هم می‌پیچونمش!

راضی‌یم.. اِ شدیم عینِ این که.. اصلنم راضی نیستیم، بوقی! [اوغ]

خودت خودت خودت! :!!!:

بوقی! :))

فراری پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 22:19

راضیم ازت.
دونت لِت یور دریمز دای..!

ای دونت لِت دِم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد