پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

فراتر از یک خواهر کوچولو!

مه وقت هایی که دعوا می کنیم، که جیغ می کشم و جیغ می کشی، که وانمود می کنم خیلی خونسردم برای این که بیش تر حرصت بدهم، در واقع اصلا دعوا نمی کنیم!

 

مثلا من که یادم نمی آید تا به حال قهر کرده باشیم، دعواهای ما همیشه بیخود و بیجهت بوده اند، از آن دعواهایی که دو دقیقه بعدش قهقهه می زنیم از فرط بیخود بودن دعوا! فکر کنم به خودت هم گفته ام که یک بعد از شخصیتم را تنها تو دیده ای، یعنی جرئت نشان دادنش را به کس دیگری نداشته ام و یحتمل نخواهم داشت!

 

هیچ کس مثل تو نمی تواند آن رمزهایی را که ساخته ایم بشناسد و با هرکلمه اش ولو شود از فرط خنده! هیچ کس در این دنیا نمی داند "دی دی راه جی.." یعنی چه و هیچ کس مثل تو نمی تواند من را تحمل کند! می دانی به خاطر همان یک بعد!

 

بعد این که کی این قدر بزرگ شدی اصلا؟! کی این قدر قد کشیدی که بروی و کتاب بخری برای تولدم پیش پیش و نصف پول توجیبیت را بدهی بابتش؟!

 

من شرمنده شدم آیناز! حقیقتا شرمنده شدم! آخر من هیچ وقت آن قدر خوب نبوده ام که کادوی به این خوبی برایت بخرم و غر نزنم! آن جا که کتاب را از کیفت بیرون کشیدی و چشمانت برق زد و من جیغ کشیدم از دیدن برق کتاب پندراگن، فهمیدم که تو از من بهتری! آن جا که تحمل نکردی کتاب را پنهان کنی تا زمانش برسد فهمیدم!

 

خب خوب شد که یازده سال قبل نگذاشتم مامان بزرگ تو را در سطل آشغال بیندازد! :))


نظرات 7 + ارسال نظر
شیطونک یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:58

دوست گل من ، مگه تو 11 سال قبل می دونستی چی به چیه عایا آخه؟؟

آره میدونستم!

ویرگول یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:53

آره خواهر من واقعا یه چیز دیگه س. معرفیش کنم به مادربزرگت!

نه الان خواهرم منو میندازه سطل آشغال!

عاقل یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:52

منقلب شدم اصلا!
از اعماق وجود درک می کنم که خواهر یه چیز دیگه اس و هیچ شخص دیگه ای شبیهش نیست.هر لحظه بیشتر از قبل اینو می فهمم. دوست هر چقدر نزدیک باشه بازم دوسته... تکرار می کنم که خواهر یه چیز دیگه اس!

کم کم دارم جنبه های دیگشو می بینم!

مجال خواه یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:52 http://magal.blog.ir/

باو ایول به این سرعت، وضعت خوبه که! بذا مسنجر یه چندتا کتاب بت معرفی میکنم، فانتزی و غیرفانتزی، کم کم بخونی، تا برسم به کتاب هشت
خوش به حال من که همچنان هفت و هشت گیرم نمیاد. :|
توهین به شیراز! :|

تا شیش خوبه اوضاع، حداقل آدم نمیخواد چندتا ترک رو سرش ایجاد کنه!

میخوام نهشم سفارش بدم بیارن! شیراز که از این جا بزرگ تره!:|

مجال خواه یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:51 http://magal.blog.ir/

+ سلام رو رسوندی؟ :)

کتاب چندی الان؟ دو؟سه؟چهار؟پنج؟شش؟

هشتو تموم کردم. :((

مجال خواه یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:50 http://magal.blog.ir/

پندراگن مستفیضت می‌کند، از دستش نده! و یک سلامِ حسابی برسان به آینازِ کوچولویت به خاطرِ این انتخابِ شاهکار.. راهت را ادامه خواهد داد! :)

همون روز تمومش کردم! لعنتی!:((

اوهوم!

ویرگول یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:50

جاااااااااااااان؟! سطل آشغال؟!

اینو!

شوخی می کرد باو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد