کلاه سفیدمو که لبه های نارنجی داره از ته کمد میکشم بیرون، هدفونمو از کتابخونه بالای کامپیوتر، از روی ورقای آزمونای قلم چی برمی دارم و کولمو از پشت در قهوه ای رنگ اتاق میندازم وسط اتاق. این کوله قبلیم خیلی شبیه یه اژدهای دهن گنده بود، می دونید، هیچ وقت بسته نبود!
بنداشو بلند می کنم تا درازتر بشن و کوله بیاد پایین تر، همون جوری که همه دختر دبیرستانیا میکنن! موهامو دم اسبی میبندم و از لای کلاه لبه دارم رد میکنم، هدفونمو برمیدارم و وصلش میکنم به گوشی سفید و پرتش میکنم کنار کوله اژدهاییم.
هدفونمو میذارم رو گوشام، "هی کنار این کلاهه چقدر خفنه!" سلام نظامی به خودم میدم و کوله رو برمی دارم و لپتابم میزنم زیر بغلم و راهی پذیرایی خونه میشم. سینا حجازی مناسب ترین آدم واسه این موقعیته، می دونید با اون صداش که لبخند داره توش، با من که همیشه نیشخند دارم!
پاهامو میندازم رو میز و آپ جدیدمو مینویسم. چند دقیقه قبل با موتورم ویراژ دادم تو خونه و سر به سر بقیه گذاشتم باهاش! راستی قرار شد بابا تا نیم ساعت دیگه با لواشک و آدامس و کاکائو برگرده، سور و ساتم کامل میشه!
بقیه میگن من اصلا شبیه دخترا نیستم، من اشتباه دنیا اومدم ولی قبول ندارمش! با این که همیشه نیشخندمو داشتم موقع این حرفشون ولی به نظرم دنیا اومدم که قانون بشکنم! لیلی چی می گفت؟ مثال نقض قوانین؟ همون!
و بالاخره...
یه دختر خیلی خفن این جا زندگی می کنه، یکی که همه زندگیش جمع شده تو کولَش و هدفونش و کلاه لبه دارش!
خب توی کولت برای چند روز، غذا و کتاب می تونی نگهداری؟
دیدی.. آخرش هم باید زندگیت رو با یخچال، فروشگاه سر کوچکتون، کتابخونه و کتابفروشی سرکوچکتون تقسیم کنی.. را نداره جون شوما.. من امتحان کردم که میگم..
زندگی تو یخچاله؟:|
شبیه این پروفسورایی که زندگی رو تحلیل می کنن حرف نزن!
بد نبود بابا! یعنی منحصر بفردی!
من دارم شک می کنم به هویت این عاقل!
دُم اسبی؟ :cry3:
ویولت؟ :cry3:
عرررررر! لودوووووو! :مادرسیریوس:
غلط کردم، لودوی بوقی، لودوی چیز! دوگوش بسته بودم اصلا!
خب بقیه بسیار اشتباه می کنن که فکر می کنن شبیه دخترا نیستی...چون تو کلا شبیه هیچی نیستی!
:|