پیاده رو
پیاده رو

پیاده رو

صحبت یه سال "زندگی"

بابا یه نگاهی به صورت خیسم انداخت و گفت «نگاش کن! انگار آدمش مرده!» ولی بابا نمی دونست که آدمی که مرده، مرده ولی این موضوع فرق می کرد، صحبت یه سال خل بازی و برف بازی و پچ پچای سر کلاسو و مسخره کردن معلما و خنده های دونفری بود.

 

مامان باباها خیلی از چیزا رو میدونن ولی یه سری چیزا رو یادشون میره. یادشون میره دونفری بودن چه مزه ای داره، یادشون میره چجوری باید سر کلاس پچ پچ کرد، یادشون میره تو سر و کله هم زدنو!

 

من باید درستش کنم وگرنه میشم یه دیوونه که دیگه دیوونگی یادش رفته و فقط یه مرده متحرکه.

 

من باید درستش کنم!