خانه عناوین مطالب تماس با من

پیاده رو

پیاده رو

پیوندها

  • چهارخانه های یک غول صورتی
  • دچار باید بود...
  • خانم ویرگول
  • سیاهچال
  • ماهی طلا
  • مجال

  • پرسه در وبلاگ ها
  • کوچک های بزرگ
  • حالا خودمونیم
  • نقطه نقطه دی
  • دیوارنوشت
  • چیلیک
  • :)

ابر برجسب

داکتر هو هم قوم و قبیله ای ها

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خطر!
  • بعد همین ماها آینده مملکتیم؟!
  • یه عمر سرکار بودیم حاجی...
  • حالا ما به رو خودمون نمیاریم باس یه عده هی پرروتر بشن؟!
  • از این روزهای ابری
  • I'm on my way!
  • بیا با هم بخندیم زیر برف-باران
  • و این آدم های حرفِ دلشان را بگو...!
  • و من همیشه زیر بارون می خونم
  • The Imitation Game

بایگانی

  • بهمن 1394 1
  • دی 1394 2
  • آذر 1394 1
  • آبان 1394 9
  • مهر 1394 8
  • شهریور 1394 9
  • مرداد 1394 7
  • تیر 1394 9
  • خرداد 1394 8
  • اردیبهشت 1394 11
  • فروردین 1394 7
  • اسفند 1393 21
  • بهمن 1393 10
  • دی 1393 16
  • آذر 1393 15
  • آبان 1393 13
  • مهر 1393 18
  • شهریور 1393 33
  • مرداد 1393 16

جستجو


آمار : 14730 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خود خوشبختی اصن! پنج‌شنبه 7 اسفند 1393 13:34
    و یه عالمه استیکرای رنگارنگ دیگه برای چسبوندن گوشه کمد!
  • مثلا چجوری میشه که همه چی اینقد بی اهمیت میشه؟ چهارشنبه 6 اسفند 1393 16:05
    کاش میشد همون جوری که زنگ دینی رو با پرسیدن سوالای فلسفی و سوالایی که حداقل باید یه ساعت و نیم بحث بشه درموردشون می گذرونیم، یه بخشایی از زندگیم گذروند! پنی یک: کاش بعدش همونقد خوشحال باشیم از پیچوندن معلمش!
  • از سوالات! چهارشنبه 6 اسفند 1393 15:40
    اشتم فکر می کردم چه جوریه که وقتی در اوج خوشحالیم و نیشمون تا بناگوش بازه یه خبر خیلی کوچولوی بد میتونه مارو اونقدر از اون خوشحالی دور کنه که انگار اصلا وجود نداشته ولی حتی اگه یه کمم ناراحت باشیم یه خبر خیلی خوب نمیتونه مارو از غمگین بودن دور کنه؟!
  • نمی دانم چه شد در سر رها کردی، نمی دانم! پنج‌شنبه 30 بهمن 1393 21:09
    اگه دلتون میخواد من برم و دیگه پشت سرمم نگاه نکنم و براتون از یه دیوونه ی هیچی به دل نگیر تبدیل به یه آدم سرد و بی توجه به همه ی احساساتتون بشم فقط کافیه یه بار بهم بگین که ازم متنفرین! از اون "ازت متنفرم" هایی که پشت سرش خنده و شوخی و یه عالمه کتک کاری داره نه ها، از اون "ازش متنفرم"ـایی که به...
  • بخند، بخند، حالا شد! :) دوشنبه 27 بهمن 1393 21:55
    هی رفیق! هی پات! :) ما این یکیم پشت سر میذاریم، مهم نیست چقدر از بقیشون بزرگ تر و سخت تر باشه، ما پشت سر میذاریمش! نیتشتو از اینور تا اونور باز کن، بذا دنیا ببینه! بذا همه ببینن که مهم نیس چقد از هم دور باشیم، چقد...خودت که میدونی! رفیق همیشه رفیق میمونه! اینو یادت باشه! :) این یکی رو همیشه واسه خودمون گوش میکردم! منو...
  • تو پاتریک گیج منی! یکشنبه 26 بهمن 1393 23:09
    نشسته شکلکای یاهو رو واسه من تحلیل و تجزیه میکنه و چیزی بیش تر از این از یه پاتریک برنمیاد! :)) پاتریک : ساعتم خوشگله؟ باب: =)) پاتریک: اینم حتما صحنه ی +18 دیده! باب: =)) پاتریک: میدونی تلفن یعنی چی؟ باب: =)) پاتریک: شیشه ی مانیتورو پاک میکنه، دستش درد نکنه ناموسا! باب: =)) و متوجه شدین که در بیش تر برخوردامون من فقط...
  • ولی حداقل تلاشمونو بکنیم واسه رسیدن بهشون! جمعه 24 بهمن 1393 18:10
    خب! من همین الان تصمیم گرفتم میخوام چیکاره بشم! ینی همیشه یه وقتایی رویا میبافتم که آره فیلان میکنم و بهمان میکنم و یه عالمه کاکائو و پاستیل و لواشک تو ذهنم هی وول میخوردن و هر روز بیش تر و بیش تر به خودشون شکل میگرفتن. ولی خب همشون یه رویا بودن. قرار نبود من هیچ وقت کارخونه ی شکلاتی داشته باشم یا یه موتور که از...
  • به هرحال آدم باید بدونه چی میخواد! چهارشنبه 22 بهمن 1393 19:21
    من بهت گفتم از اون بیسکوئیتا بگیر که روش کاکائو داره. + مگه همین نیست؟ اینم بیسکوئیته روش کاکائو داره دیگه! - نه، از اونا که بابات میگیره. + کدوما؟ - قرمزا! + ها! اونا که بیسکوئیت نیستن. اونا کاکائویین که وسطشون بیسکوئیت دارن ولی اینا بیسکوئیتین که روشون کاکائو دارن!
  • کاپیتان جک اسپارو میگه: چهارشنبه 22 بهمن 1393 09:53
    گاهی وقتا به حقه بازی یه آدم حقه باز میشه اعتماد کرد، جدی میگم. این آدمای صادقن که باید ازشون بترسی چون نمیشه پیش بینی کرد که یه آدم صادق ممکنه دست به چه کارای احمقانه ای بزنه!
  • ینی غلط بخورم دیه! پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 14:35
    هیچ وقت، هیچ وقت شوقیاتتون رو با بقیه تقسیم نکنید! ینی همچین میزنن تو پوزتون که نفهمین از کجا خوردین. مکالمه ی پایین تلاش نافرجام اینجانب در تقسیم کردن تعدادی از آهنگای موردعلاقه خودم با فک و فامیله. درست همون لحظه ای که بعد تموم شدن آهنگ من میخوام بگم دیدین چه قشنگه و اینا که: - آهنگ قبلیه مال کی بود؟ چقد عتیقه بود!...
  • درک زندگی روی زمین! سه‌شنبه 14 بهمن 1393 22:23
    بذارین بگم این کتابو دوست داشتم. جز اولین کتاباییه که میخوام جمله هاشو یادداشت کنم، که اضافشون کنم گوشه بقیه کاغذای چسبیده به کمد. دو تا کاغذ دیگه وصله به کمد، رو یکیش یه شعر از حافظ نوشته شده. اینطوریه که نوشته "دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را، دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا" بعد یه لبخند قرمزم زیرش...
  • واقعی واقعی! جمعه 10 بهمن 1393 22:47
    ماگم که نسکافه داشت توش و الان فقط یه ریزه تهش مونده روبرومه. عکس شیش تا خرس خیلی خوشحال و شنگول روش هست. اگه من یه آدمه نیمه خالیِ لیوان بین و افسرده بودم میتونستم یه عالمه داستان غمگین بسازم واسشون، هی بگم خوشحالی اینا الکیه، لبخنداشون مصنوعیه ولی نه من آدم نیمه خالی لیوان بینی هستم نه اینا لبخنداشون مصنوعیه! نه...
  • یه روزم فقط من نیستم که این کارارو می کنم! شنبه 4 بهمن 1393 21:51
    سوار اتوبوس میشم و کارتمو از جیب سوییشرتم می کشم بیرون، بابا همیشه میگه کارتتو بذار تو جیبت، گم میشه آخر یه روز. دستگاه باقیمونده کارتو نشون میده. کولمو روی شونم جابه جا می کنم و از بین ردیفا رد میشم. روی صندلی آخر کنار پنجره می شینم و پاتریکو می بینم که از خیابون رد میشه و میره سمت سرویسش. کاپشن بنفششو پوشیده، بهش...
  • اجازه هست بهت ایمان بیارم؟ سه‌شنبه 30 دی 1393 21:56
    داشتم انیمه میدیدم و خب یهو یه چیزی به ذهنم رسید. جاهایی از این انیمه هست که صد درصد مطمئنین شخصیتای ماجرا جون سال به در نمی برن، قسمتایی که مطمئنین عمرناش اینا باز همو ببینن. ولی زنده می مونن، دوباره همو می بینن. یه جایی هست که پسره داره میره که بمیره، ینی اونجوری که معلومه زنده نمیاد بیرون ولی دختره چی میگه بش؟ میگه...
  • نیش فرابناگوشی! شنبه 27 دی 1393 23:00
    ولی واقعا من چقد حالم خوبه الان! تازه کاکائوئم ندارم!
  • بیاین باهم خوب باشیم، خیلی خوب! شنبه 27 دی 1393 22:31
    من همین الان خوندن reading کلاس زبان رو تموم کردم و منتظرم مهران قسمت سوم انیمه رو ببینه بیاد صوبت کنیم. بعد پوشه دانلودا رو باز میکنم، یه نگاهی به آهنگای جدید الدانلود، که بعله! این آلبوم نصفه نیمه ی قدیمی که امروز دانلود کردم رو باز می کنم. چاوشی شروع میکنه به خوندن: این دل شکسته رو میخوام چیکار، دل پینه بسته رو...
  • ولی من میتونم چای شیرین* تو بشم! :D دوشنبه 22 دی 1393 22:43
    من همین الان دارم میرم جوراب بیارم بپوشم. گوربابای خفن بودن و "من سردم نمیشه!" نه که الان سردم باشه ها، اونی که همیشه تو کلاسا دعوا داره با بقیه که "پنجره رو وا کنید، پختیم از گرما!" منم. اونی که همیشه تیلیک تیلیک دندوناش میخوره بهم و به پاتریک میگه "سرد نیس که!" منم! بعد گفتم که سر صبحی...
  • Sword Art Online جمعه 19 دی 1393 20:43
    - بیا تصور کنیم تو با کسی ازدواج می کنی و بعدا متوجه میشی اون اخلاق و رفتاری داره که تا حالا از خودش نشون نداده، اون وقت چی فکر می کنی؟ + فکر کنم خودم رو خوش شانس حساب کنم! منظورم اینه که اگه با کسی ازدواج کنم به این معناست که من عاشق رفتار و اخلاق همین الانش هستم، درسته؟ پس بعدا که متوجه میشم اون اخلاق و رفتار دیگه...
  • سرافکنده و شرمسار مثلا! جمعه 19 دی 1393 15:39
    ناچار به اعترافم که آخر سر معتاد شدم! بگو آخه لامروت خودت معتاد میشی بچه رو چرا با خودت همراه میکنی؟ بعله! نشستیم خیره به لوله سبزه ی دانلود که ششمین قسمت انیمه هم دانلود بشه بلکه یه مقدار از نئشگی و خماریمون کم بشه!
  • یک نابغه ی خنگ مثلا! چهارشنبه 17 دی 1393 15:33
    برنامه ی مچاله شده ی امتحانات را از ته کمدم شلم شوربایم بیرون میکشم. می دانید در عمر گرانم من شونصد دفعه شنیده ام که "این چه وضعه کمده؟"، "چجوری وسایلتو پیدا می کنی این تو؟"، "تمیزش کن زود!" اما هردفعه جواب داده ام که "اینجوری وسایلمو زودتر پیدا می کنم!" و بعد اضافه می کنم...
  • و چنین شد سر کلاس زبان! سه‌شنبه 16 دی 1393 13:38
    ?If you could meet a famous person who would you meet- توجهتون رو به جوابا جلب میکنم! jennifer lopez - an actor or an actress - no one - D.J.MacHale :من - چی؟ - کی؟ - همم؟
  • صدای چرخش زمین! یکشنبه 14 دی 1393 14:07
    داشتم کتاب عربی را ورق میزدم و با نکره و معرفه و اعراب محلی و فرعی و ظاهری و تقدیری دست و پنجه نرم می کردم که یکهو به سرم زد. شرایط را بررسی کردم و بلافاصله از جا بلند شدم. به بابا گفتم که من را ببرد اسکیت سواری! بابا گفت "هوا سرده و سرما میخوری، بذار هوا گرمتر بشه" و من گفتم "از این گرم تر که نمیشه،...
  • برای همه روزهای غمگین، شب های غمگین! شنبه 13 دی 1393 21:38
    من غمگینم! می دانید الان سعی کرده ام با یکی از آهنگ های سینا حجازی که همیشه باعث میشد نیشم از اینور تا آنور کش بیاید خودم را شاد کنم ولی نشد! حتی سعی هم کردم ها، ولی تا آمدم با آهنگ شروع کنم به خواندن و ادا و اطوار درآوردن، انگار یک چیزی دست انداخت و نیشم را بست و دکمه ی stop ادا و اطوارهایم را زد. کودک درونم حالش خوب...
  • پاتریک خنگ و ایضا خودم! :D شنبه 13 دی 1393 12:20
    بعد این که مردم تو امتحانا سر سوالای مفهمومی و پیچیده و خیلی خاص میمونن و ما دوتا سر مسخره ترین و راحت ترین سوالای موجود، میتونه نشونه چی باشه؟!
  • صرفا جهت اطلاع! یکشنبه 7 دی 1393 23:56
    اطلاعات صحبت می کنه: مطلب قبلی توسط نویسنده خونده نشده، هرگونه اشکال تایپی، ویرایشی، نگارشی، زبانی، بیانی، ساختاری و کل کتاب زبان و ادبیات فارسی رو به بزرگی خودتون ببخشید!
  • ولی کاش خودشون باشن! یکشنبه 7 دی 1393 23:49
    من در بخش هایی از زندگیم بی عرضه بوده ام، ضدحال بوده ام [شاید هنوز هم باشم!] حوصله ی عالم و آدم را سر می بردم [می برم هنوز هم!] شاید بود و نبودم به حال هیچ کس فرق نمی کرد ولی در همه ی این زمان ها من خودم بودم، یا حداقل سعی کردم خودم باشم! تا جایی که به یاد دارم برای باحال بودن و خفن نشان دادن خودم دروغ سرهم نکرده ام،...
  • حالا یه روز میپاشن به دیوار! جمعه 5 دی 1393 22:53
    سه بار بستم پرشین بلاگو و از اول باز کردم، نیم ساعته زل زدم به "ارسال یادداشت جدید" و انگشتام نمیرن روی کیبورد. آخرش فهمیدم اونقد حرف دارم که نمیدونم کدومو بگم!
  • دو تا بزنم توی سرت؟! سه‌شنبه 2 دی 1393 19:52
    هر چیزی قلق خودش را دارد. تا وقتی قلقش را نفهمیده باشی، هرچقدر هم که بلوف بزنی و دلت را خوش کنی، باز هم بلد نیستیَش! تا وقتی که نفهمی قلق هدفونت که یک گوشش بر اثر جویدن سیمش نصفه نیمه کار می کند، چیست، هدفون به درد هیچ جای زندگیت نخواهد خورد هیچ، بلکه با از این گوش به آن گوش پریدن هایش اعصابت را به هم خواهد ریخت. باید...
  • به هرحال باباها همیشه راست می گویند! سه‌شنبه 2 دی 1393 14:00
    من از اول زندگی هم این طور بوده ام که هرچیز جالب انگیزناکی را پیدا می کردم بیش تر از این که برای پیدا کردنش شوق داشته باشم، دوست داشتم هی این شوق را با دیگران هم تقسیم کنم و مردم هم بی بهره نمانند از این شوق ها! بعد در خیلی از موارد هم خورده توی ذوقم و مردم اصلا شوق نشان نداده اند و همین طور رد شده اند و فکر کرده اند...
  • حالا نظرشونو میگنا! یکشنبه 30 آذر 1393 16:20
    بعد من هروقت یکی به چیزی میگه در مورد اسم وبلاگم، میرم میشینم فکر میکنم، بعد گوشیمو درمیارم، آهنگ محدودیت بنیامین رو میذارم و وقتی میرسه به این قسمت: "خودتو دیوونه کردی که دلم باهات نمونه، من دلم میخواست بمونم توی اون دیوونه خونه" گوشی رو خاموش میکنم و برمی گردم سرکارام! :D
  • 214
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5
  • ...
  • 8