قبلنا اینجوری نبودم.
قبلنا اگه قرار بود امتحانی باشه، پرسشی باشه، چمیدونم کوییزی، کوفتی، زهرماری باشه من از سه روز قبلش یه جوری برنامه ریزی می کردم که دو روز قبلش تموم شه. آدم خرخونی بودم، هنوزم هستم منتها عوض شده یه چیزی این وسط. اولویتا عوض شدن. من اونی بودم که همه کارامو می کردم، بعد اگه "وقت"ـی می موند، می رسیدم به تفریحاتم. الان می شینم سه اپیزود می بینم یه درس میخونم و در کمال تعجب و حیرت نمره هام همونن و خودم خیلی خوشحال ترم! :D
هرکی بهتون گفت قرار نیست عوض بشه و همینه که هست و واقعا از فلان چیز متنفره، قبولش کنین ولی حکش نکنین تو ذهنتون. طرف الاغی بیش نیست. آدم نمیتونه پیش بینی کنه دو ساعت دیگه چه بلایی سرش میاد و بذارین خودمو واستون مثال بزنم. یه سال قبل تو مصاحبه جادوگران گفتم که فیلم نمی بینم. یعنی در دایره ی لغاتم "فیلم دیدن" نمی گنجید. منتها look at me now! سه تا سریالو با هم می بینم و هفته ای نیست که من فیلم نبینم.
پس فردا امتحان زبان فارسی دارم که مهم نیست منتها شیمی بعدش که واقعا من نفهمیدم معلمش هدفش چی بود از گند زدن به سال ما مهمه. بلدش نیستم و این وسط یه دوشنبه ی لعنتی هست. کارای زبان و الخ.
میخوام بیدارباش بزنم امشب! یعنی من که بیدار هستم به طور معمول [ و باد تبریز واقعا مزخرفه! های و هویش گوش فلکو کر میکنه ولی شما بگو یه ذره خنکی. همین روزاست که اون روی خرس قطبیم خودشو نشون بده.] پس یه کار مفید بکنم و با دو نشون یه تیر بزنم! یا با دو تیر یه نشون بزنم! یا حتی به قول آیناز با یه تیر یه نشون بزنم! :))
دوتا اپیزود دارم و یه عالمه لغت نخونده و چرا گرامر میتونه همزمان خوب و مزخرف باشه؟!
I'm coming!