کاشی های قرمز و توسی سنگ فرش را زیر پا میگذارم و همان طور که ضربدری از رویشان می پرم، درخت ها را بو می کشم. درخت های زیاد این شهر را...
این شهر درخت دارد، خیلی زیاد! زیادتر از آنی که من بتوانم از کنار همه شان رد بشوم یا حداقل از پشت شیشه ی ماشین یا اتوبوس ببینمشان! آن قدری درخت دارد که هرکدام به نحوی برقصند و نشود انتخاب کرد که رقص آن بهتر است یا کناریش! آن قدری درخت دارد که از پشت پنجره ماشین، همه مغازه ها سبز به نظر برسند.
این شهر سنگ فرش هم زیاد دارد، سنگ فرش های قرمز و توسی! سنگ فرش های ضربدری، خط خطی، لوزی وار و سنگ فرش های دلربا مثلا.
بعد همه سنگ فرش هایش هم تمیز و کامل نیستند ها! سنگ فرش نصفه کاره دارد، سنگ فرش شکسته، سنگ فرش کامل هم دارد در این بین ولی همه سنگ فرش هایش قشنگ است، چه قرمز و توسی هایش، چه تک رنگ هایش و چه نصفه نیمه هایش!
اصلا شهری که سنگ فرش های قابل پریدن نداشته باشد شهر نیست که!
این شهر ابر هم زیاد دارد، ابرهای کومولوس باران دار، برف دار یا اصلا توخالی! ابرهایش می بارند هنوز! و این خیلی مهم است، این که هنوز برفِ آدم برفی دار می آید این جا، هنوز باران های سیل آسا می بارد که هوا را بیش تر از دونفره می کند حتی!
این شهر کوه هم زیاد دارد، کوه های سر به فلک کشیده که شهر را در حصار خود گرفته اند. کوه های استوارش..
هرچه باشد شهر من است! حتی اگر درخت و ابر و کوه و سنگ فرش نداشته باشد شهر من است. شهری که مردم خاکستری اش بی توجه به درخت هایش می گذرند، شهری که سنگ فرش هایش زیر پای مردم خاکستری اش است، شهر من است.
شهر خوب من! :)