سر کلاس ریاضی نشستیم و طبعا اصلا به این که "تابع چه کوفتیه و زوج مرتب چیه؟" گوش نمیدیم و تنها فکر و ذکرمون شده اون نیم ساعت کلاس احکامی که قراره بعد از کلاس ریاضی داشته باشیم.
- سیما نمی مونیما! باید جیم بزنیم!
- پ ن پ! می شینیم جزوه برداریم می کنیم!
همون لحظه ناظم در کلاسو می زنه و اهن و اوهون کنون:
- آقای زمانی کلاس تموم شد نذارین بچه ها برن، یه ده دقیقه ای کلاس هست.
آره جون عمت! ده دقیقه؟ نیم ساعت مارو نگه می دارین این جا! خب حالا هرچی می خوان راه های دفاعیشونو بیش تر کنن، ما آخرش جیم میشیم.
- خسته نباشین.
زمانی کیف و کتاباشو جم میکنه و بی توجه به سفارش ناظم از کلاس میره بیرون و طبعا منم که چسبیده به در نشستم، قصد دارم اولین نفری باشم که میدوه از پله ها پایین، اما یه نفر از ردیف عقب، میگ میگ مانند از کلاس میزنه بیرون و روانشناسی جمع که به کار مییوفته، همه مثل زندانیای از بند آزاد شده پشت سرش از رو پله ها پرواز میکنن.
حیاط با نفس نفس زدنا و صورتای قرمز طی میشه و همه با سرعتی باورنکردنی سوار ماشینا میشن و دو دقیقه بعد ناظم میمونه و کلاس خالی!
این عاقله، خیلی عـــــاقـــله! یعنی دیگه دست منم از پشت بسته! [در کمال فروتنی و تواضع]
اما میدونی، با اینکه بعضی وقتا خیلی درسا حوصله سر برن ولی.. نیشخند ولی ریاضی از همه درسا حوصله سر بر تره
اما خب مطمئنا گروه خونیت بهم نمیسازه، چون من عشق میکنم وقتی جزوه برمیدارم.. البته نه از هر کلاسی!
میم.میم نوشت؛ رنگ وبت هم خوبه، ســپید! هم رنگ این روزای ما! به قول آبجیمون، دوسش دارم!
سر ریاضی که نشسته بودیم، احکامو فرار کردیم اونم از نوع زوری!:دی
چقدر خوبه که قالبت سفید و روشنه. دوسش دارم!
گفتم که! یه چیزایی فقط متعلق به یه نفرن!
ولدمورت کیه؟...من متنفرم از ولدمورت!
من فردی هستم بسیار عاقل...چه شباهتی به اون مجنون(نه دیوونه!) دارم؟!!
آه...خب باشه...شاید کمی شبیه باشم!
ناظم هم می تونه از این فرصت استفاده کنه و بشینه تو کلاس و املای " نذارین" رو تمرین کنه.
به نظرت جاهامون یه کم برعکس نشده؟:D
کو؟ خیلیم املاش درسته!:سوت رو به هوا