این وقتایی که داری وسایل کمدتو جابه جا میکنی و یهو اون لا به لا یه نشونه از گذشته میخوره به چشمت و پرت میشی به اون وقتا. دو روز پیش بعد از تمیز کردن اتاق دوتا از بهترین اسباب بازیای بچگیم رو پیدا کردم. یکیشون سنش از منم بیش تره و از وقتی چشم باز کردم با من بوده. همه ی اون سالایی که قد می کشیدم، اونم یه گوشه اتاق نشسته بود و نگام میکرد. همه ی وقتایی که از گوشا و دم این پلنگ می چسبیدم و می کشیدمش دنبال خودم. همه ی وقتایی که سوارش میشدم و دور تا دور دنیا رو باهاش فتح می کردم. چند روز پیش که بعد از چند سال دیدمش خیلی کوچیک تر به نظر میومد. یعنی می دونید؟ اون وقتا خیلی بزرگ به نظر میومد. یه جورایی به نظر میومد همیشه قراره اون از من بزرگ تر بمونه و من برای همیشه بتونم باهاش دنیامو فتح کنم.
و اون "نیش باز" رو می بینید. من حافظه ی ماهی قرمزی دارم و زیاد یادم نمیمونه خاطره ها ولی از بین خاطره های بچگیم، این تو نود درصدشون هست. یعنی من با دست و پای این کارهایی کردم که همه از درکش عاجز بودن و پوکرفیس خیره به دوربین. :D
و پیدا کردن اینا بعد از سه چهارسال خیلی حس خوبی داشت. به یاد آوردن اون روزا. که چجوری مینشستم گوشه اتاق و سعی می کردم یه چیزی اختراع کنم. که هی حالتای مختلف میدادم به دست و پای "نیش باز" و هی ازش می پرسیدم "تو چی فکر میکنی؟" و اون موقع هنوز بلد نبودم اسم بذارم واسشون. و یه چیزی رو می دونید؟ اینا هنوزم مثل اون وقتا به حرفای من گوش میدن. مهم نیست چقدر چرت بگم یا اصلا بفهمن من چی میگم یا نه. همین که من یه سره درباره کتابا و فیلمایی که امروز دیدم میگم و نیش باز هنوز دونخطه دی میمونه و پلنگه [از اون جایی که طی حوادثی دماغ اینو کندم، ولدمورت میتونه اسم مناسبی باشه. :همر] خیره به افق خیلیه.
و هنوزم میشه دنیا رو فتح کرد. حالا اون وقت ها من سوارت میشدم دور اتاق می چرخیدیم و دنیا رو نجات میدادیم، الان تو سوار بر کوله پشتی من.
:)
شوخی کردم دوستکم....:)
می دونم. :))
قاتل!
دماغشو کندی؟
دماغتو میکنم.....
عکسه رو ثبت کردم واسه جمع کردن مدارک و تحویل دادنت...
قاتل ها همیشه یه نشونه ای از خودشون میذارن....
هفت هشت سالم بود باو! :))
. درود . یعنی نام شما [ رکس ] هست ؟!! .
. خب آقای رکس . . ببخشید . . خانوم رکس . . اینجاست
. که سواط بدرد می خوره . . تا بفهمی رکس . . مجنون
. است . . یا لیلی !!! حالا من باید نظرم را برای این آقا
. پلنگه بنویسم . . در شاهنامه . و خوان سوم می خوانیم
. که رخش میرود و رستم زین را بدوش کشیده راهی
. پایتخت می شود . و ابر مرد طوس و جهان حکیم
. فرزانه می فرماید . گهی پشت به زین و گهی زین
. به پشت !!! . . حکایت شماست و این آقا پلنگه !!!
. میماند خوان هشتم که چشم براه شماست .
رکس مخفف رکسانه. یه جورایی اسم مستعارمه.
من سه بار این نظرو خوندم تا فهمیدم ولی چقدر خوبه این نظر! =))
خوان هشتم...